ترجمه متون : خوانشِ خوانندگان
همه میبایست در دنیای دیگران احساس راحتی کنند. [میخائیل باختین]
همانطور که در مطالب قبلی گفته شد، به نظر یک متن موضوعی ثابت و یکنواخت نیست. در هر بار خواندن واکنشی متفاوت بروز می کند بدین ترتیب همه متون را میتوان زنجیره ای از تعابیر و تفاسیر بیشمار نامید که بسته به شخصی که آن را می خواند زندگی متفاوتی را رقم می زند. بنابراین خواندن، مخصوصاً خواندن در حین ترجمه متن، یک موضوع پیچیده است. در بخشهای بعد خواندن را از دیدگاه های مختلف می سنجم و مسائلی همچون درک خوانندگان، معادل و جنبه های مکالمه ای خواندن و همین طور عملکرد را برسی خواهم کرد.
ترجمه متون : درکِ خوانندگان
کسی نمی تواند به یک متن متوسل شود، زیرا متن گسترده ای از ناسازگاری های تشریحی وتفسیری می باشد که از طریق متن از یکدیگر جدا شده اند. و در حقیقت یک متن همان گونه که بر شکلهای مختلفی توصیف شده است نتیجه تعبیری است که به شکلی فرضی متن گواه ودلیل آن می باشد. این بدان معنی نیست که مفهوم کلمه "جنگل ها " مسیر یک تعبیر را نشان میدهد، بلکه کلمه به شکلی بدیهی دارای یک معنی یا معنی دیگری می باشد.
برای اینکه بتوانیم بخوانیم لازم است مراحل مختلفی از رشد و پیشرفت را بگذرانیم: رشد فیزیکی، ذهنی و فکری، احساسی، اجتماعی، اخلاقی، معنوی و مواردی که با شخصیت و زبان ما مرتبط می شود. جان اسپینک[John Spink] در اثر خود، کودکان در مقامِ خواننده ها، اشاره می کند. او علاوه بر این فاکتورهایی را فهرستوار عنوان می کند که بر دریافت خواننده از متن و مهارتها و دانش، تجربه خواندن و همچنین تداعی معانی وایجاد ارتباط و پیوستگی بین اجزای متن تاثیر می گذارد.
واکنش ما نسبت به شخصیت های فرضی نویسنده، عنوان کتاب، جلد کتاب، تصاویر، تجربیات گذشته ما نسبت به نویسندگان دیگر کتاب ها، زمان و موقعیت، و چندین عامل دیگر نیز موثر خواهد بود. خواندن یک مرحله فیزیکی و احساسی می باشد. هر چه بیشتر می خوانیم بیشتر به متن وابسته وعلاقهمند می شویم ما متن را استشمام میکنیم، میچشیم و آن را حس می کنیم.
انجام کاری و لذت بردن به سبب مطالعه کردن فاکتورهای مهمی هستند به عنوان مثال هر چه بیشتر کودک از محیط و موقعیت خواندن دور می شود بیشتر می خوا هد که بخواند. خواندن یک فرایند فعال است. رویداد واقعه ای است که به شکل وسیع خواننده آن را هدایت می کند. خواننده از متن استفاده می کند، به منظور اهداف متفاوت آن را می خواند، گاهی او به اطلاعات نیاز دارد و گاهی هم به منظور سرگرمی دست به خواندن می زند و گاهی اوقات هم خواننده فقط برای خودش می خواند. و همچنین مانند والدین و مترجمان، گاهی هم برای دیگران می خواند.
با این حال، همانطور که اِلیزابِت فلین[Elizabeth Flynn] و پاترو نیسیو شوییکارت[Patronicio Schweickart] اشاره می کنند غالباً ما میپنداریم که خواندن یک فرآیند غیر فعال است: همهی کاری که خواننده باید انجام دهد این است که متن را بیرون بکشد. اگر چه احتمال اینکه خواننده های متفاوت ممکن است به شکل صحیح پیام های متفاوتی را از لغات یکسانی اقتباس کنند هنوز تصدیق نشده است. در موقع خواندن به سه نوع خواننده کمترین وظیفه داده می شود. خواننده، علی الخصوص مترجم به عنوان یک خواننده، حق تفسیر وتاُویل متن را ندارد.
اول از همه مترجم، خواننده ای است که در درون و ما بین متون به جلو و عقب گذر میکند. چه در متن اصلی و چه در متن خویش. کریستین نورد حرکات موجود در ترجمه را به عنوان یک حلقه ی مکرر بیان می-کند که به نظریه ی مدارتعبیر نزدیک می باشد. که بر اساس این نظریه، ترجمه یک فرایند طولی -تصاعدی نمی باشد که نقطه ی آغاز آن زبان مبدا ی و نقطه ی پایانش زبان مقصد باشد. کلمه فرآیندی است حلقه ای اساساً فرآیندی بازگشتی شامل تعداد نا محدودی از حلقه های باز خورد است که بازگشت به مرحله قبلِ پردازش نه تنها کاری ممکن بلکه مطلوب و خوش آیند است در حین ترجمه مترجم تحت تاثیر کلمات و عبارات قبلی قرار می گیرد - تحت تاثیر همه ی متن و دیدن موقعیت - که به نوبت خودشان روی کلمات و عبارات دیگر تاثیرو باعث می شود آنها نیز در متن حضور پیدا کنند. مترجم خواننده ی متن خود نیز می باشد.
مدل نورد خیلی هم با مدل نیکل برو سارد فرق نمی کند که بر اساس مدل نیکل جایی که حرکت اتفاق نمی افتد به این دلیل است که آن فعالیتی هوشمند بوده - در داخل هر حلقه شکاف ناپذیر (حلقه متن اصلی و فرهنگ آن ) اما در جهت ها به شکل سه بعدی استمرار پیدا کرده است. گردش و حرکت یک فرآیند مرکز محور نمی باشد بلکه درکی است تجدید شده از طریق گردش و شناسایی هر آنچه که غیر درک و احساس می باشد [نا آشنا و جدید]، همانطور که برو سارد در مدل مارپیچی خود آن را توصیف می کند. من خواندن و ترجمه را همانند این نوع حرکت و گردش مارپیچی می بینم که به هر آن چه که نو تازه است می رسد تا بفهمد که به شکل محاوره ای چه چیزی کهنه و قدیمی است بنابر این می توان ترجمه را بر اساس تعریف بروسارد از فرهنگ فمینیستی توصیف کرد: دیدگاه های جدید، موقعیت جدید زن [مترجم] به عنوان یک موجود زنده در دنیای واقعیات.
آنِت کُلُدنی[Annette Kolodny] از باز نگری صحبت به میان می آورد جایی که خواننده به عقب نگاه می کند و با نگاهی تازه به متن می نگرد. هارولد بلوم این دیدگاه را یک قدم جلوتر برده و خواندن و تفسیر را به عنوان بَدفهمی تفسیر میکند. همچنین میتوان به این مساله به عنوان تنها روشی که می توان به وسیله آن نسخه-های اصلی و اولیه خود را همچون ادبیاتِ زنده نگاه کرد، زیرا مفهوم تحت اللفظی به معنی نابودی میباشد. مرگ و نابودی نوعی از معنای تحت اللفظی می باشد و یا از نقطه نظر شعر و شاعری معنای تحت اللفظی یک نوع مرگ و فنا می باشد. خواندن و ترجمه در بسیاری از سطوح تجربه های جدایی ناپذیری هستند. به همین ترتیب اغلب خواندن به عنوان ترجمه فهمیده و درک می شود. همچنین خواندن جزء لازم فرآیند ترجمه می باشد. در عین حال مترجم نوع خاصی از خواننده می باشد. او تجربیات خواندن خود را با خوانندگان زبان مقصد به اشتراک میگذارد.
ترجمه متون : درک شباهت ها و تفاوت ها برای خوانندگان
نورمن هولند [Norman Holland] و لئونا شرمن[Leona Sherman] نیرویی را به خواننده متن انتقال داده و خواندن را به عنوان فهم و درک شباهتها و تفاوتها و همچون باز آفرینی توصیف می کنند. همچون هِردِر [Herder] آنها خواندن را نوع خاصی از ترجمه توصیف می کنند: خواننده مترجمی است که متنی که می خواند را باز آفرینی میکند ؛ به همین شکل خواننده هم خود را باز آفرینی می کند.
" هویتی که ما تعریف می کنیم راهی است برای تشخیص آمیزه ای از شباهت و تفاوت که زندگی بشری را تشکیل می دهد. ما به یکنواختی در یک شخص را از طریق اصرار و استادگی که در برابر تغییرات از خونشان می دهد پی می بریم. مانند وقتی که می گوییم، آن خیلی به رالف شبیه است ؛و بر عکس، تغییرات را در مقابل هر آن چه که تغییر نکرده است قرار داده و بدین شکل به وجود چنین تغییراتی پی می بریم: آن اصلاً شبیه به شوشانا نیست؛ یک راه برای رسمی کردن فعل و انفعالات شباهت و تفاوت این است که هویت را همچون موضوع بپنداریم که در بردارنده شباهت به علاوه تفاوت می باشد،که این خود در بردارنده تغییر و تحول میباشد. با این روش یک موضوع هویتی همانند موضوعی می شود که می توان در یک قطعه موسیقی یا یک قطعه ادبی آن را یافت. تلاش و سعی ما است که هر آن چه را که افراد برای تجربیات جدید می آورند را مشخص می کند، (مَن) واقعی و دستوری که ما به عنوان فاعل همه تغییرات در آن شخص درک می کنیم. به وسیله تِم است که می توانیم به حرکت ها و جنبش های جدید را همچون اختلافاتی پنداشت که نقش یک تِم پایدار در شکلی جدید را بازی می کند. خواندن و تفسیر ادبیات از این دسته باز آفرینی هستند."
در هر نوع خواندن، خواننده امیدهایش روش و نگاهش به زندگی و هویت کلی خود را با هم درآمیزد. بر اساس نظریه های هلند و شرهن ما یک متن را شکل داده و دچار تغییراتی می کنیم تا زمانی که به آن تعیین و قطعیت که مورد نیاز زمان است، بخشی از صحنه ای شور که در آن ما بتوانیم آرزوهای خود لذت ببریم و ترس های خودمان را از بین ببریم. ترس ممکن است حتی روشن یا تجزیه شود به خصوص زمانی که از طریق ادبیات تجربه می شود.
استانلی فیش تشخیص می دهد که واکنش خواننده همان معنا و مفهوم می باشد. متنی که خوانده میشود درست همان موضوعی نیست که در یک یا چند روش محدود و منحصر به فرد باید درک شود. اما معنا زمانی به وجود می آید که خواننده در عمل خواندن شرکت می کند. خواننده بر تاثیر زمان، تجربه خواندن، مفهوم و معنا، جریان زمان تاکید می کند. این عوامل بین زمان حال و گذشته و آینده در حرکت و جریان هستند. خواننده نه تنها نسبت به کل عبارت واکنش نشان می دهد ( به عنوان مثال کل کتاب، کل داستان ) بلکه در هر لحظه به متنی که تا کنون خواننده عکس العمل نشان میدهد. که در هر بیانی با هر اندازه موضوعی وجود دارد که به خواننده آن موضوع را تنها از کلمه اول، سپس کلمه دوم، و بعد هم کلمه سوم و به همین شکل برداشت کرده است و گزارش هر آن چه که برای خواننده اتفاق افتاده است گزارشی است از آن چه که برای آن موضوع رخ داده است.
وقتی شخصی متنی را می خواند به طور مدام و پیوسته آن متن آشکار و روشن می شود و دائماً تغییرمی-کند. قطعاً ویژگیهای زبانشناختی متن به عنوان مثال، ویژگی های نحوی، بخشی از کل متن هستند. حلقه های متعددی بین ساختارها و معانی وجود دارد اما در هر موقعیت برای هر خواننده ساختارها به روش های مختلفی درک و استنباط می شوند و بدین ترتیب به معانی متفاوتی هم اشاره دارند. همچنین بسیار حائزه اهمیت است که بگوییم حتی اطلاعات قبلی که مترجم - محقق یا نویسنده دارد با تعبیر و تفسیر متن در ارتباط می باشد. فیلسوف روسی و نظریه پرداز ادبی میخائیل باختین [Mikhail Bakhtin]نیز موضوعی مشابه را مطرح می کند. اگر ما درباره چیزی که هم اکنون برای ما اتفاق افتاده است صحبت می کنیم یا می نویسیم سپس ما به عنوان گویندگان حادثه بیرون از زمان و مکانی قرار داریم که همه اتفاق رخ داده است:
غیر ممکن است که هویتی را که بین خودم، منِ خودم و منی که موضوع داستانهایم می باشد را جعل کنم. دنیای نمایانگر، اگر چه واقعی و صادق، نمیتواند از حیث زمانی با دنیای واقعی که نمایانگر آن است یکسان باشد دنیایی که نویسنده و آفریننده اثر ادبی آن باید کشف شود. به همین دلیل اصطلاح “تصویر نویسنده” خیلی ناقص به نظرم می رسد: هر چیزی که در هر تالیف و اثری به یک تصویر تبدیل می شود [حتی تصویر نویسنده] واضح است که خود شنونده یا خواننده هم ممکن است تصویری از نویسنده خلق کنند. نه یک نیرویی که دست به افرینش میزند. واضح است که خود شنونده یا خواننده هم ممکن است تصویری از نویسنده خلق کند. که بدین وسیله او قادر است از بیوگرافی خود و دیگران نیز استفاده کند، در مورد عصر و دوره ای که نویسنده در آن زندگی و کار می کرده است مطالعه کند و همین طور در مورد دیگر مسائلی که مربوط به او می شود. اما با این کار ( شنونده یا خواننده ) تصویری هنرمندانه و تاریخی از نویسنده خلق نمی کند... .
به این ترتیب ما همواره سعی بر آن داریم که نویسنده، زندگی اش و آثاری که خلق کرده است را به منظور درک خود توصیف و تفسیر کنیم. اما چگونه می توانیم کلمه درک و فهم را توصیف کنیم؟ میخائیل باختین در همه نوشته هایش بر این تاکید دارد که درک و فهم به معنای کشف یک پیام یا عبارت نمی باشد. بلکه به معنای ترکیب افق های فمری مختلفی است که مربوط به خواننده ها و نویسنده های متفاوتی می باشد. نویسنده متن اصلی و مفسران آن، همانطور که هنس جرج گادامر[Hans-Georg Gadamer] گفته است.
با وجود این، همانطور که اَندرو چِستِرمَن[Andrew Chesterman] بدان اشاره میکند همه ما در مورد ارزش و اهمیت درک و فهم عقیده مشترکی داریم. هنگام تلاش برای درک مساله ای، ما آزادی فکری را تمرین می-کنیم. این مساله به احتمال کلی تفسیر دیدن پیوستگی ها، ترسیم نتایج اشاره دارد که به شکلی قابل درک در موارد نیاز به تفسیر متنی بوده است به کار رفته است.
بو موهل[Bo Mohel] و مای اسکاک[May Schack] محققان دانمارکی، در حوزه درک و تجربه ی خواندن کودک کارکرده اند. آنها به شدت بر اهمیت درک و فهم و همین طور بر اهمیت تجربه و آزمودگی متنی تاکید دارند، که بر خلاف درک متن به شیوه ای صحیح و از پیش تعین شده می باشد. آنها مشخصه های زیر را به درک و فهم نسبت می دهند: بیان شفاهی و درازگویی، کنایه ای، خوانایی، درک ارزش و قدر درک ارزش در این جا به این معنا است که خواننده دارای انگیزه شده و این که می خواهد درک کند و چیزی گفته شود. بنابراین فهم یک متن از راه های مختلفی و دیدگاه های متفاوتی امکان پذیر میباشد. هنگام خواندن، خواننده در جستجوی چیزهای متفاوتی می باشد.
هنگامی که خواننده در جستجوی پاسخ می باشد، به طور فعال درک می کند. همانطور که باختین اشاره می کند درک فعال به این معنا است که لغت و کلمه مورد نظر را به یک سیستم قابل درکی تبدیل کنیم. درک فعال چیزی که باید درک شود را با افق فکری کسی که می خواهد آن را درک کند ترکیب کرده و پاسخ ها و واکنش های پیچیده و مختلفی از خودنشان می دهد. درک فعال به معنای انتخاب کردن موافق یا مخالف می باشد. بنابراین به طور مدام، یک متن به واسطه خوانندههای جدید معناهای جدیدی پیدا می کند. و حتی به واسطه همان خواننده های قبلی اما در موقعیت های جدید. پس یک متن دروناً مجابکننده و تشویقکننده میباشد. نیمی از یک کلمه خاص خود آن کلمه است و نیم دیگر با آن ناسازگار میباشد. اما می توان همه ی یک کلمه را از آن خود آن کلمه و خاص آن کلمه کرد. یک کلمه خلاق و تولید کننده است، دائماً در حال تغییر بوده و باز است یعنی همواره قابل استفاده بوده و هیچ گاه تمام نمی شود. چیزی است متفاوت با متن قابل اعتماد که یک کلمه موضوع خارجی است که پیشا پیش داده شده است. درک فعال موضوع که باید درک شود را غنی و پر بار می سازد، مساله را نسبت به قبل پربارتر می سازد. زمانی که ما یک متن به شکلی فعال ترجمه می کنیم همین اتفاق می افتد: نسخه اصل از متن ترجمه شده به دست میآید.
ترجمه متون : درک فعال و غیر فعال برای خوانندگان
متون استدلالی و موفق و قابل اعتمادشامل درک فعال و غیر فعال می باشند. باختین اصلاً درک غیر فعال را یک نوع درک به حساب نمی آورد. اما آن را دریافت چیزی می داند که داده شده و قابل دسترسی می باشد. به طور کلی این اصطلاح و کاربردهای متنوع آن ارزش مطالعه جداگانه را دارد.
دیدگاه آتالی[Attali] در امر ترجمه کاربردی و عملی می باشد. به این دلیل که اغلب فرض بر این بوده است که مترجمان در یک سبک تکراری کار میکنند. اگر عمل ساختن و درست کردن را به شکل باز آفرینی شروع کنند به سبب وفادار نبودن نسبت به متن اصلی سرزنش خواهند شد. اما با این حال عمل درست کردن و ساختن به عنوان بازی کردن برای خود بیرون از قاعده ها و هنجارها یک استراتژی ممکن در ترجمه می باشد. (حتی اگر همواره واقعی نباشد) آتالی بر اهمیت لذت در تولید تفاوتها و اختلافات اشاره می کند که ایده ای است که می توان آن را در همه ترجمه ها و حداقل در ترجمه برای کودکان آن را به کار برد: هر کس که در کار ترجمه برای کودکان است که باید اجازه ساختن و باز آفرینی را داشته باشد و از انجام آنها لذت ببرد. قطعاً زمانی که به ترجمه به عنوان عملی برای استفاده خوانندگان آینده می اندیشیم به این نتیجه میرسیم که مترجمان نه برای خودشان بلکه برای خوانندگان متن هایشان دست به ساختن هنری می زنند.
ترکیب هنری به معنای تولید اشتراکی است تا تبادل و مبادله ی یک پیام رمزدار: اما ترکیب هنری ما را از درک باز نمی داد، اگر چه ممکن است قئانین را تغییر دهد زمانی که خودمان را ابزار میکنیم. رموز و قوانین جدیدی را خلق می کنیم. آتالیحتی عنوان می کند ترکیب هنری شامل دستور زبان یا مقدمات نمی باشد که بدین طریق نظریات او بسیار نزدیک است به نظرمیخائیل درباره گفت و گو شادمانی همان گونه که آتالیخاطر نشان می کند ترکیب هنری شامل اختلافات و تفاوتها، ظرافت معنایی می باشد :
"در ترکیب هنری ثبات و استحکام و از طرف دیگر تفاوتها دائماً مورد سوال قرار می گیرند. ساختن در جهان تکراری ثبت شده است بلکه در ظرافت معنایی و همیشگی که بعد از استفاده و مبادله به وجود می آید ثبت شده است. آن نه یک میل و نه یک تشویش است بلکه آینده ای است که در تاریخ اقتصاد دو واقعیت پیشگویانه موسیقی قرار دارد. چیزی است که از قبل وجود داشته است - در ارتباط روزانه ما با موسیقی به شکلی ضمن به آن اشاره شده است."
ایده باختین در مورد درک فعال بسیار نزدیک است به عمل ساختن، ترکیب و آمیزشی از اطلاعات قدیمی و جدید. این همان پذیرفتن و رد کردن است، گفتن بله یا خیر می باشد. کسی که درک می کند فعال است، موافقت می کند یا فخالفت می کند، سوال می پرسد و جواب می دهد با دلیل و مدرک.
اثبات ایده یک فرد و تعبیرِ (سخنانِ) یک خواننده را کاریست بس مشکل... . واقعاً توجه به واکنش های خواننده مشکلات زیادی را به وجود می آورد، اگر تلاش کنید که عبارت تنها معنی صحیح را تعریف کنید و یا حتی توجیه کننده ترین مفهوم از متن نوشته شده پ. د. جول[P. D. Juhl] در اثر خود با نام تعبیر و تفسیر: یک مقاله در فلسفه نقد ادبی اشاره می کند که حتی اگر معنی از زوایای مختلفی قابل توجیه باشد فرض غیر عمدی صحیح نمی باشد و این که فهم یک اثر ادبی به این معنا ست که بفهمیم نویسنده قصد داشته است چه چیزی را انتقال داده و یا بیان کند. در بخش "آیا یک اثر تنها یک تعبیر صحیح دارد؟" جول به سوال خود این چنین پاسخ می دهد: "اگر چه یک در هر اثر ادبی معمولا ًچندین نوع خواندن ممکن و قابل قبول صورت می پذیرد اما یک مدرک قوی وجود دارد که نشان میدهد که تنها و تنها یک تعبیر صحیح وجود دارد."
من با دیدگاه جول موافق نیستم. چرا که او تغییرات زمان، فرهنگ، مکان و تعبیرات شخصی را به شمار نمی آورد و در نظر نمی گیرد، اما متن ها را موضوعاتی که دارای وجود مادی هستند در نظر می گیرد. در اینجا معنا، همانطور که باختین آن را توصیف می کند، به یک شی تبدیل شده است.
میخائیل بِنتون[Michael Benton] مساُله خواندن را از دیدگاه کودک بحث می کند و می پرسد، در هنگام خواندن چه چیزی واقعاً در سر کودکان جریان پیدا می کند. از نظر او خواندن یک رویداد خلاقانه و فعالانه می باشد و خوانندگان، که مترجم نیز شامل میباشد، دومین خالقان و آفرینندگان می باشند یک دنیای ثانوی را خلق می کنند، دنیایی در تصوراتشان. " آنها چیزی را بازآفرینی می کنند که تصور بدیع و اصیل نویسنده را تخمین می زند." از این جهت آنها "ایفا کنندگان و مفسران متون می باشند."
از یک طرف، معقولانه است که بر اهمیت قوه تخیل و تصور کودک تاکید کنیم و از طرف دیگرعبارت آزادی در این جا غیر واقعی به نظر می رسد چرا که عبارت داستان در داستان صریحاً اشاره به تصور نویسنده دارد. موقعیت ثانوی خواننده نیز در وضعیتی پاین تر از نویسنده متن اصلی قرار می گیرد و از طرف دیگر این موقعیت به عنوان وضعیت آینده انگاشته خواهد شد. همان گونه که رولاند بارتز اشاره می کند نویسنده همیشه به عنوان بخشی از کتابش تصور می شود.
امروز خواندن به عنوان یک همکاری است و ترکیبی از آن چه که متن پیشنهادی می دهد و آن چه که خواننده به همراه می آورد. همان گونه که پنتون خاطر نشان می کند. خواننده، حتی مترجم، بر اساس دو تصور ( و یا بیشتر ) دست به آفرینش می زند، تصورات خودش و تصورات نویسنده پس رویداد متنی تنها به یکی از یکی از این تصورات تعلق ندارد بلکه در جایی بین آن دو تصور باقی می ماند. خواننده آیندها پیش بینی می کند، خواندن هم چنین شامل یک عنصر عطف کننده به ماسبق است. در تمرکز و توجه به خواننده خوه هایی وجود دارد. فکر و ذهن دگرگونی را در متن به وجود می آورد. خواندن هم به همین صورت است که این بدان معناست که خواننده براساس الگوهای داستان قدیمی، داستانهای جدیدی را خلق می کند و بدین طریق از نو داستان را زنده می کند. خواندن یک امر قرار دادی است: قرار دادها دو داستان در تجربه خواندن تاثیر می گذارد. به عنوان مثال ما یک اثر خیالی و توهمی را به شکلی متفاوت با سایر آثار ادبی می خوانیم. چرا که انجمن های تفسیر کننده ما به ما یاد داده اند که این نوع از ادبیات را فانتزیسس بنامیم و آن را به طرزی خاص بخوانیم.
همان گونه که فیش خاطر نشان میکند یک شخص همواره عضوی از جوامع تعبیر کننده می باشد. که بر استراتژی های خواندن خواننده و تعابیر او از متن تاثیر می گذارد. جوامع تعبیر کننده از افرادی تشکیل شده اند که استراتژی های یک شی را نه برای خواندن بلکه برای نوشتن متون، ترکیب استعدادهایشان و تعیین اهدافشان به اشتراک گذاشتنه اند. به عبارت دیگر این استراتژی ها مقدم بر عمل خواندن می باشند و شکل و صورت هر آن چه که خوانده شده است رانشان می دهند. این جوامع در حال تغییرند و یک شخص ممکن است از یک جامعه به جامعه ای دیگر حرکت کند - درک دو جانبه علامتی است برای نشان دادن تعلق جامعه ای خاص. خواننده برای حرکت کردن کاملاً آزادی می باشد و استراتژی های او نیز ممکن است تغییر کند.
تعریف فیش از جوامع تعبیر کننده به نظریه هانس روبرت جُوس[Hans Robert Jauss] که عبارت است از افق انتظارات نزدیک میباشد و مطمئناً بخشی از تعریفش بر اساس این نظریه بوده است. بر اساس ایده جُوس، واکنش های خواننده بر اساس افق و محدوده قابل تعریف می باشد:
"تجزیه و تحلیل تجربه ادبی خواننده، دام های تهدید کننده روانشناسی را دور خواهد کرد اگر واکنش و تاثیر یک اثر ادبی را مطابق چارچوبی تعریف پذیری از توقعات و انتظارات خواننده و توصیف کند: این چارچوب ارجاعی برای هر اثر، در لحظه تاریخی پیدایش و ظهورش از درک قبلی، از شکل و موضوع آثار شناخته شده قبلی و از تضاد بین زبان کار برای زبان شاعران توسعه پیدا میکند."
حتی اگر جوس در نوشته های بعدیش نظریه افق انتظارات را بیشتر گسترش دهد، به نظر می رسد که تصورش بیشتر به متن نزدیک است تا به خواننده. استفاده از این نظریه در ارتباط با کتب کودکان ممکن است مسئله ساز شود، به عنوان مثال: به همان شکل که بزرگسالان به شکلهای مختلفی بر گرایشات و توقعات کودکانشان تاثیر می گذارند. در این جا باید دو نوع افق فکری را مورد توجه قرار دهیم: افق فکری کودک و افق فکری بزرگسال.
یک منتقد صحب نامِ دیگر، وولف گانگ آیزِر[Wolfgang Iser]، نظریه و ایدهی خواننده ی ضمنی را مورد سنجش قرار داده است این عقیده به شکلهای مختلفی تعریف شده است. بر اساس یکی از این تعاریف، خواننده ضمنی به نویسنده اشاره دارد که دو تصویر را می آفریند. یکی تصویر خود و دیگری تصویری از خواننده متن. آیزر خاطرنشان می کند که " به خواننده تنها داستان تعریف نمی شود، او دائماً باید مشاهده و استنباط کند." آیزر یک اثر ادبی را با دو قطب متفاوت تعریف می کند. قطب هنرمندانه و قطب زیبا پسندانه قطب هنرمندانه به متن خلق شده توسط نویسنده اشاره دارد و قطب استاتیکی به تشخیص شکل گرفته توسط خواننده اشاره دارد. او همچنین خاطر نشان می کند که یک اثر ادبی بیشتر از یک متن می باشد و بر اهمیت بخشهای نوشته نشده متن تاکید می کند که همان خلاهایی هستند که خواننده باید آنها را بیابد. بنابراین نویسنده دو تصویر را می آفریند یکی تصویر خودش و دیگری تصویر خواننده: خواننده به واسطه نویسنده شکل دهی شدده است. اما اگر کسی معتقد به نامنتها بودن معانی در متون و نقش فعال خواننده باشد، همانطور که من نیز اعتقاد دارم، در این صورت اثبات دو قطبی بودن عمل خواندن و همچنین نقش مطلق نویسنده کاری غیر ممکن خواهد بود. اگر نویسندگان قادر به آفرینش حتی یکی از خوانندگان واقعی کتب خود باشند، در این صورت قادر خواهد بود چیزی ثابت، تغییر ناپذیر و تمام شده بیافرینند. که اگر فرض کنیم که معنی متون معلوم و معین و داده شده نیست بلکه هر زمان که خواننده کتابی را از قفسه بر می دارد شروع به خواندن آن می کند این معنا و مفهوم باز آفرینی می شود و در این صورت کاری غیر ممکن خواهد شد.
باختین در توصیف روان پاکسازی در رمانهای داستایوسکی، دیدگاهش را در مورد نامنتهایی این چنین عنوان می کند: هیچ چیز قطعی هنوز در جهان اتفاق نیفتاده است. هیچ صحبت نهایی از جهان و درباره جهان هنوز عنوان نشده است. جهان آشکار و آزاد است هر چیزی در آینده است و همیشه در آن باقی خواهد ماند. هر گونه اهدافی که نویسندگان داشته اند، خواه خوانندگان مجازی خود را تصور کرده باشند یا نه، خوانندگان آینده که شامل خوانندگان ترجمه های آنها خواهد بود، همواره این کتب را برای اهداف خودشان و از زاویه دید خود خواهند خواند.
هیچ سخنگو یا نویسنده ای نمی تواند کاملاً از فهم و درک کامل متنش مطمئن باشد. خواننده و شنونده همواره شخصیت پیش زمینه خود موقعیت های مختلف خواندن /دیدن/ شنیدن دخالت می دهند. به عبارت دیگر نویسندگان که شامل مترجمان هم می شوند، سخنان و تصورات خود را خطاب می کنند، با کسی به طور مستقیم صحبت می کنند، کسی که وجود خارجی ندارد. این فرد ممکن است یک ابر مخاطب نامیده شود کسی که باختین او را به عنوان فردی که درک واکنشی و قطعی او از متن مفروض می باشد. تصور کودک از یک مترجم کتب کودکان ( و زمانه و جامعه او) را میتوان یک نوع از ابر مخاطب توصیف کرد او سخنان، و ترجمه اش را به یک کودک معطوف می دارد. یک کودک بی تجربه یا باهوش، بی گناه یا با تجربه، این عامل بر روش او برای مخاطب قرار دادن کودک تاثیر می گذارد. و همچنین بر انتخاب کلمات و سخنانش هم تاثیر گذار می باشد. بعد در یک گفتوگوی واقعی یک کودک واقعی کتاب را بر می دارد. و آن را می خوانند و معنای جدیدی برداشت می شود. اما بودن وجود یک ابرمخاطب کتاب منسجم نخواهد بود. به عنوان مثال یک کتاب با تصاویری برای کودکان کوچک اما یک متن متشکل از کلمات برای کودک بازدهی سنی بالاتر به ندرت می تواند کسی را مخاطب خود قرار دهد.
تصور سازی - یا تصور و تخیل - هم در مسیر دیگری اتفاق می افتد: خوانندگان هم مانند مترجمان نویسندگان کتبی که می خوانند را در ذهن خود تصور می کنند. همانند گَری سول مورسون[Gary Saul Morson] و کاریل اِمرسون[Caryl Emerson]، باختین محقق و مترجم آمریکایی خاطر نشان میکند که : “یک نفر می تواند تنها به شکل محاوره ای سخنش را به یک شخص شرح و گزارش دهد.” بنابراین خوانندگان کتب به اشخاصی که این کتب را نوشته اند را در ذهن خود تصور میکنند.
یک تجربهی خوانِشی همواره قوه تخیل مبتکرانه خواننده را نیز به کار می گیرد. که این قوه تخیل یک ظرفیت غریزی نمی باشد بلکه یک فعالیت روانی پیچیده است. بخشی از همهی رشد و پیشرفت شخص به دقت با محیط در ارتباط می باشد. بسیاری از محققان، همچون دیوید بلچ[David Bleich]، بر اهمیت دوران کودکی بر تاثیر آن بر رشد قوه تخیل کودک تاکید می کند. ارتباط میان کودک و ما بسیار حائز اهمیت است. به این دلیل که کودک به واسطه ی مادر با یک زبان آشنا میشود:
"در زندگی هر کس با زبان مادری صحبت می کند که این مساله بازتابی اصطلاحی است به این حقیقت که اکثریت قریب به اتفاق بشر از زبان استفاده میکنند، از طریق اولین ارتباط با مادر. درست همانطور که هر دو جنس دختر و پسر از مادر متولد می شوند، پایه و اساس زبان هر دو جنس هم از مادر می باشد. زبانهایی که در اجتماع شکل گرفته اند و ما می توانیم آنها را در بزرگسالان بیابیم در حقیقت پاسخ و شکل توسعه یافته ای هستند از صمیمیت زبانی و کلامی و جهانی ارتباط میان مادر و فرزند. اما علم روانکاوی در کار خود تنها از زبان استفاده نمی کند بلکه از زبان به واسطه ی ارتباط استفاده میکند که چگونگی فراگیری زبان در کودکی را بازگو می کند."
این سخنان با نظر دوگلاس روبینسون[Douglas Robinson] در مورد جسمیت مطابقت دارد: کلمات تصورات انتزاعی نیستند بلکه در یک حس مشخص و یا حتی یک واکنش فیزیکی قوی به وجود می آیند.
از دیدگاه ترجمه، همه ی این مسائل مهم می باشند، همچنان که آنها پایه هایی برای خوانش های آینده ما از ادبیات خواهند بود. در یک موقعیت گفتوگویی مترجم می خواند و خوانش خود را به زبان دیگری برای خوانندگان فرهنگی دیگر می نویسد. همواره ترجمه بر پایهی تجربه ی خوانش مترجم و تعامل بین خواننده و نویسنده کتاب استوار می باشد.
ترجمه تخصصی متون؛ توجه به مخاطب ترجمه
ترجمه تخصصی متون برای چه کسی انجام می شود؟
روزی روزگاری، اگرچه خیلی هم از آن زمان نمی گذرد،
پنهان شده در جنگل جایی که درختان بلند کاج رشد می کند،
پسری در خانه ای تنها زندگی می کرد که نامش تافل بود،
تافل همیشه احساس تنهایی می کرد و یک شب شنیده شد که نجوا می کند...
تاو جانسون[TOVE JANSSON]
هنگامی که ترجمه تخصصی متون انجام می دهیم، می بایست به مخاطب آن توجه ویژه ای داشته باشیم. همینطور که یک چشم ما به متن است، یعنی جایی که از آن شروع کردیم، چشم دیگرمان مرتیا روی مخاطب ترجمه است، یعنی کسی که برای او ترجمه می کنیم. بطور مثال، در ترجمه مقالات دانشگاهی ما با مخاطبان با ویژگی های خاصی از لحاظ انتظارات و زمینه علمی مواجه هستیم. همچنین هنگامی که ترجمه را برای کودکان انجام می دهیم باید به آن ها توجه ویژه ای داشته باشیم.
هر آن چه که برای کودکان خلق می کنیم، خواه نوشته ای یا اثر مصور و یا ترجمه، دید ما را نسبت به دوران کودکی منعکس می کند، زمانی که یک کودک بودیم. احترام و یا بی احترامی ما را نسبت به این دوران (دوران کودکی) که مرحله مهمی از زندگی است نشان می دهد. دورانی که برای آیند? ما یک پایه و اساس به حساب می آید. هر آن چه خود کودکان می خواهند ببینند، بشنوند و یا انعکاسی از شخصیتشان و همینطور پیشینه شان که همان انتخابی است که خودشان داشته اند .
فرهنگ کودکان همواره انعکاسی می باشد از کل اجتماع، تصوری که بزرگترها از این دوران دارند و روشی که خود کودکان به آن طریق این دوران را تجربه می کنند و شیوهای که بدان بزرگترها این دوران را به خاطر میآورند. بعنوان یک اصطلاح می توان فرهنگ کودکان را به شیوه های مختلفی تعریف کرد. مارگارت میک[Margaret Meek] فرهنگ کودکان و یا همان فرهنگ دوران کودکی را این چنین تعریف می کند و به دو نسبت اشاره می کند( اشاره به پیتر اپی[Peter Opie ]): "و اشعار کودکانه تصدیق شده، که توسط بزرگسالان منتقل می شوند، کتابهای مصور، افسانه ها، روایت هایی از جامعهی کودکان مه به طور شفاهی منتقل شده است ."